روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگی شیرین است مثل یک آبنبات

اينجا در بهشت، من هيچ كاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي شادي من كافي هستند.
خداوند لبخند زد:   « فرشتۀ تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهي كرد و شاد خواهي بود.»
كودك ادامه داد:   « من چطور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند وقتي زبان آنها را نمي دانم؟»
خداوند او را نوازش كرد و گفت:   « فرشتۀ تو ، زمزمه خواهد كرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد كه چگونه صحبت كني.»
كودك با ناراحتي گفت:   « وقتي مي خواهم با شما صحبت كنم، چه كنم؟»
خداوند براي اين سؤال هم پاسخي داشت:    « فرشته ات دستهايت را كنار هم مي گذارد و به تو ياد مي دهد كه چگونه دعا كني.»
كودك سرش را برگرداند و پرسيد:   « شنيده ام كه در زمين انسان نهاي بدي هم زندگي ميكنند. چه كسي از من محافظت خواهد كرد؟»
- فرشته ات از تو محافظت خواهد كرد، حتي اگر به قيمت جانش تمام شود.
كودك با نگراني ادامه داد:   « اما من هميشه به اين دليل كه ديگر نمي توانم شما را ببينم، ناراحت خواهم بود.»
خداوند لبخند زد و گفت:    « فرشته ات هميشه دربارۀ من با توصحبت خواهد كرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت،گرچه من همواره در كنار تو خواهم بود.»


در آن هنگام بهشت آرام بود، اما صداهايي از زمين شنيده مي شد.


كودك مي دانست كه بايد به زودي سفرش را آغاز كند.
او به آرامي يك سؤال ديگر از خداوند پرسيد:  «خدايا! اگر بايد همين حالا بروم، لطفأ نام فرشته ام را به من بگوييد.»

خداوند شانۀ او را نوازش كرد و پاسخ داد:  

«نام فرشته ات اهميتي ندارد.  اما تو او را مادر صدا كن.»


نویسنده: برومند ׀ تاریخ: چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , boromand.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com